نظریههای یادگیری: از رفتارگرایی تا آلبرت بندورا
آلبرت بندورا، جدول مقایسه نظریه های یادگیری،خلاصه نظریه های یادگیری
سلام به همراهان دوره ساز امروز قراره یک سفر هیجانانگیز به دنیای نظریههای یادگیری داشته باشیم. از گشتوگذار در نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا گرفته تا مقایسه رفتارگرایی و شناختگرایی و بررسی کاربردهای این نظریهها در زندگی روزمره.
بگذارید داستان را با یکی از نامهای بزرگ در دنیای روانشناسی و نظریههای یادگیری شروع کنیم: آلبرت بندورا.
آلبرت بندورا (Albert Bandura)، روانشناس کانادایی-آمریکایی، در سال ۱۹۲۵ در شهر کوچک ماندار در آلبرتای کانادا به دنیا آمد. او در یک خانواده کشاورز و با امکانات محدود بزرگ شد، اما همین محدودیتها انگیزه او را برای تحصیل و پیشرفت بیشتر کرد. بندورا دوره لیسانس خود را در دانشگاه بریتیش کلمبیا و سپس فوق لیسانس و دکتری خود را در رشته روانشناسی بالینی در دانشگاه آیووا گذراند. دانشگاه آیووا در آن زمان یکی از مراکز اصلی پژوهش در زمینه نظریههای یادگیری به شمار میرفت و این موضوع تأثیر زیادی بر مسیر علمی بندورا گذاشت.
بندورا بیشتر دوران حرفهای خود را در دانشگاه استنفورد گذراند و در آنجا به یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان قرن بیستم تبدیل شد. او در سال ۲۰۱۶، در سن ۹۰ سالگی، مدال ملی علوم را از رئیسجمهور وقت آمریکا، باراک اوباما، دریافت کرد که نشان از اهمیت و اعتبار کارهای او دارد. بندورا در سال ۲۰۲۱ در سن ۹۵ سالگی درگذشت، اما میراث علمی او، بهخصوص نظریه یادگیری اجتماعی، همچنان زنده و پویاست و در حوزههای مختلفی از جمله آموزشوپرورش، رواندرمانی، و حتی رسانه و ارتباطات کاربرد دارد.
خب، حالا که با خودِ بندورا آشنا شدیم، برویم سراغ اصل مطلب: نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory) او. این نظریه که بعدها به نظریه شناختی-اجتماعی (Social Cognitive Theory) تکامل پیدا کرد، انقلابی در فهم ما از فرآیند یادگیری ایجاد کرد.
تا قبل از بندورا، دیدگاه غالب در نظریههای یادگیری، بهخصوص رفتارگرایی (که جلوتر مفصل در موردش صحبت میکنیم)، این بود که یادگیری اساساً از طریق تجربه مستقیم، یعنی پاداش و تنبیه، اتفاق میافتد. مثلاً اگر کودک به خاطر انجام یک کار خوب تشویق شود، احتمالاً آن کار را تکرار میکند و اگر به خاطر یک کار بد تنبیه شود، سعی میکند دیگر آن را انجام ندهد.
بندورا این دیدگاه را رد نکرد، اما معتقد بود که این تمام ماجرا نیست. او گفت ما بخش زیادی از یادگیریهایمان را از طریق مشاهده دیگران (Observation) و الگوبرداری (Modeling) به دست میآوریم. یعنی ما رفتار دیگران را میبینیم، به پیامدهای رفتارشان توجه میکنیم و سپس تصمیم میگیریم که آیا آن رفتار را تقلید کنیم یا نه. به زبان ساده، ما از دیگران یاد میگیریم، حتی بدون اینکه خودمان مستقیماً آن رفتار را انجام داده باشیم و پاداش یا تنبیهی دریافت کرده باشیم!
یکی از مشهورترین آزمایشهای بندورا که به تثبیت نظریه یادگیری اجتماعی کمک زیادی کرد، "آزمایش عروسک بوبو" بود. در این آزمایش، کودکان پیشدبستانی به سه گروه تقسیم شدند:
سپس کودکان را بهتنهایی در اتاقی با همان عروسک بوبو و اسباببازیهای دیگر قرار دادند. نتایج شگفتانگیز بود! کودکانی که رفتار پرخاشگرانه بزرگسال را دیده بودند، به مراتب بیشتر از دو گروه دیگر رفتارهای پرخاشگرانه نسبت به عروسک بوبو نشان دادند. آنها نهتنها رفتارهای مشاهدهشده را تقلید میکردند، بلکه حتی اشکال جدیدی از پرخاشگری را نیز ابداع کرده بودند!
این آزمایش نشان داد که کودکان صرفاً با دیدن رفتار دیگران میتوانند آن را یاد بگیرند و تقلید کنند، حتی اگر مستقیماً برای آن رفتار تشویق یا تنبیه نشده باشند. این یک یافته کلیدی در دنیای نظریههای یادگیری بود.
نظریه بندورا چند مفهوم کلیدی دارد که درک آنها برای فهم کامل این نظریه ضروری است:
انگیزش (Motivation): حتی اگر هر سه مرحله قبلی را هم با موفقیت طی کنیم، تا زمانی که انگیزه کافی برای انجام آن رفتار نداشته باشیم، آن را بروز نمیدهیم. انگیزه میتواند ناشی از پاداشهای مستقیم (خودمان تشویق شویم)، پاداشهای جانشین (ببینیم دیگران برای آن رفتار تشویق میشوند) یا حتی خودتقویتی (احساس رضایت درونی از انجام آن کار) باشد.
تعیینگری دوسویه یا جبر متقابل (Reciprocal Determinism):
این یکی از مفاهیم جالب و مهم نظریه بندوراست. او معتقد بود که رفتار، عوامل فردی (شامل شناخت، هیجان، و ویژگیهای بیولوژیکی) و محیط، در یک تعامل پویا و دوسویه بر یکدیگر تأثیر میگذارند. یعنی نه تنها محیط بر رفتار ما تأثیر دارد (دیدگاه رفتارگرایان)، و نه تنها عوامل درونی ما رفتارمان را شکل میدهند (دیدگاه برخی روانکاوان)، بلکه این سه عامل مدام در حال اثرگذاری بر یکدیگر هستند. مثل یک مثلث که هر رأس آن بر دو رأس دیگر تأثیر میگذارد و از آنها تأثیر میپذیرد.
خودکارآمدی (Self-Efficacy): این مفهوم به باور فرد نسبت به تواناییهای خودش برای انجام موفقیتآمیز یک کار خاص اشاره دارد. اگر شما باور داشته باشید که از پس انجام کاری برمیآیید (یعنی خودکارآمدی بالایی در آن زمینه داشته باشید)، احتمال اینکه آن کار را شروع کنید، در مواجهه با مشکلات پافشاری کنید و در نهایت موفق شوید، بیشتر است. خودکارآمدی نقش بسیار مهمی در انگیزش و یادگیری دارد و از طریق تجارب موفق قبلی، مشاهده موفقیت دیگران، تشویق کلامی و حتی وضعیت فیزیولوژیکی و هیجانی ما شکل میگیرد. نظریههای یادگیری جدیدتر تأکید زیادی بر این مفهوم دارند.
همانطور که اشاره شد، بندورا بعدها نظریه یادگیری اجتماعی خود را گسترش داد و آن را نظریه شناختی-اجتماعی نامید. این تغییر نام به این دلیل بود که او میخواست بر نقش پررنگتر فرآیندهای شناختی (مثل تفکر، باورها، انتظارات، و خودتنظیمی) در یادگیری و رفتار تأکید کند. در این دیدگاه تکاملیافته، انسانها دیگر صرفاً مشاهدهگران منفعل محیط نیستند، بلکه فعالانه اطلاعات را پردازش میکنند، درباره آن فکر میکنند و بر اساس شناخت خود تصمیم میگیرند.
نظریه بندورا یک پل مهم بین رفتارگرایی سنتی (که بر رفتارهای قابل مشاهده تأکید داشت) و شناختگرایی (که بر فرآیندهای ذهنی درونی تمرکز میکند) ایجاد کرد و درک ما را از پیچیدگیهای نظریههای یادگیری به سطح جدیدی ارتقا داد.
خب، حالا که با یکی از مهمترین نظریههای یادگیری آشنا شدیم، شاید این سؤل برایتان پیش بیاید که این نظریهها اصلاً به چه دردی میخورد؟ آیا فقط یک سری تئوری پیچیده هستند که در کتابهای روانشناسی خاک میخورند یا واقعاً در زندگی روزمره ما هم کاربرد دارند؟
خبر خوب این است که نظریههای یادگیری کاربردهای بسیار وسیع و متنوعی در حوزههای مختلف دارند. بیایید به چند نمونه از آنها نگاهی بیندازیم:
این حوزه شاید یکی از واضحترین و مهمترین زمینههای کاربرد نظریههای یادگیری باشد.
نظریههای یادگیری سنگ بنای بسیاری از رویکردهای درمانی هستند.
والدین، آگاهانه یا ناآگاهانه، دائماً در حال استفاده از اصول نظریههای یادگیری در تربیت فرزندان خود هستند.
نظریههای یادگیری در بهبود عملکرد و توسعه منابع انسانی در سازمانها نیز کاربرد دارند.
صنعت رسانه و تبلیغات به شدت از اصول نظریههای یادگیری، بهخصوص یادگیری مشاهدهای و شرطیسازی کلاسیک، برای تأثیرگذاری بر مخاطبان استفاده میکند.
مربیان ورزشی از اصول نظریههای یادگیری برای آموزش مهارتهای ورزشی و بهبود عملکرد ورزشکاران استفاده میکنند.
اینها فقط چند نمونه از کاربردهای گسترده نظریههای یادگیری بودند. در واقع، هر جا که بحث یادگیری، تغییر رفتار، و رشد و توسعه انسان مطرح باشد، این نظریهها حرفی برای گفتن دارند.
دنیای نظریههای یادگیری بسیار وسیع است و نظریهپردازان مختلفی با دیدگاههای گوناگون در این زمینه کار کردهاند. برای اینکه یک دید کلی و مقایسهای از مهمترین این نظریهها داشته باشیم، جدول زیر میتواند مفید باشد. البته این جدول یک خلاصه بسیار فشرده است و هر کدام از این نظریهها دنیایی از جزئیات و مفاهیم را در خود جای دادهاند.
نظریه | رفتارگرایی | شناختگرایی | ساختنگرایی | یادگیری اجتماعی | نظریه یادگیری تجربی |
مبدع | پاولف، واتسون، ثرندایک، اسکینر | پیاژه، برونر، آزوبل، میلر، نورمن | دیویی، پیاژه، ویگوتسکی، برونر | بندورا، راتر | دیوید کُلب |
تمرکز اصلی | رفتارهای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری؛ یادگیری از طریق شرطیسازی و تقویت/تنبیه | فرآیندهای ذهنی درونی (تفکر، حافظه، حل مسئله، درک)؛ پردازش اطلاعات | ساخت فعال دانش توسط یادگیرنده از طریق تعامل با محیط و تجارب؛ یادگیری یک فرآیند اجتماعی و فعال | یادگیری از طریق مشاهده، تقلید، و الگوبرداری؛ تعامل بین رفتار، شناخت و محیط (جبر متقابل) | یادگیری از طریق تجربه مستقیم و بازاندیشی بر آن؛ چرخه یادگیری (تجربه، مشاهده، مفهومسازی، آزمایش) |
نقش یادگیرنده | منفعل؛ دریافتکننده محرکها و پاسخدهنده به آنها | فعال؛ پردازشگر اطلاعات؛ سازماندهنده و تفسیرکننده اطلاعات | بسیار فعال؛ سازنده معنا و دانش خود؛ مشارکتکننده در فرآیند یادگیری | فعال؛ مشاهدهگر، پردازشگر اطلاعات، و تصمیمگیرنده برای تقلید؛ تحت تأثیر خودکارآمدی | بسیار فعال؛ درگیر در تجربه، مشاهده، تفکر و عمل |
نقش محیط | منبع اصلی محرکها و تقویتها؛ کنترلکننده رفتار | فراهمکننده اطلاعات و تجارب برای پردازش | زمینه و بستر اصلی برای ساخت دانش؛ تعامل با دیگران و اشیاء | منبع الگوها و اطلاعات؛ بخشی از تعامل سهگانه با فرد و رفتار | منبع اصلی تجارب عینی |
فرآیند یادگیری | ایجاد تداعی بین محرک و پاسخ (شرطیسازی کلاسیک)؛ تغییر احتمال رفتار با پیامدها (شرطیسازی عامل) | دریافت، پردازش، ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات؛ تغییر در ساختارهای شناختی | ساخت و بازسازی طرحوارههای ذهنی از طریق تجربه و تعامل اجتماعی؛ کشف و حل مسئله | توجه به الگو، بهیادسپاری، بازآفرینی، و انگیزش؛ خودتنظیمی | طی کردن چرخه تجربه عینی، مشاهده تأملی، مفهومسازی انتزاعی، و آزمایشگری فعال |
مثال کاربردی | آموزش حیوانات با استفاده از پاداش؛ استفاده از ستاره برای تشویق کودکان به انجام تکالیف | سازماندهی مطالب درسی به صورت نمودار؛ استفاده از راهبردهای یادآوری برای حفظ مطالب | پروژههای گروهی و تحقیقاتی؛ یادگیری مبتنی بر مسئله؛ کلاسهای معکوس | یادگیری مهارتهای جدید با دیدن فیلم آموزشی؛ تأثیر همسالان بر رفتار نوجوانان | کارآموزی؛ یادگیری عملی در آزمایشگاه؛ اردوهای آموزشی |
کلیدواژه مرتبط | شرطی سازی، تقویت، تنبیه | پردازش اطلاعات، حافظه، شناخت | ساخت دانش، یادگیری فعال، تعامل اجتماعی | یادگیری مشاهده ای، الگوبرداری، خودکارآمدی | چرخه یادگیری، تجربه عینی |
همپوشانی نظریهها: مرز بین این نظریههای یادگیری همیشه کاملاً مشخص و جدا نیست و اغلب همپوشانیهایی بین آنها وجود دارد. مثلاً ساختنگرایی ریشههایی در شناختگرایی دارد و نظریه شناختی-اجتماعی بندورا پلی بین رفتارگرایی و شناختگرایی است.
تکامل نظریهها: نظریههای یادگیری ثابت و بدون تغییر نیستند و در طول زمان تکامل پیدا کردهاند. مثلاً رفتارگرایی در ابتدا بسیار مکانیکی بود، اما بعدها مفاهیم شناختی نیز به تدریج وارد آن شدند (رفتارگرایی شناختی).
این جدول یک نقطه شروع خوب برای آشنایی با تنوع نظریههای یادگیری است. در ادامه، به مقایسه دو تا از مهمترین این مکاتب، یعنی رفتارگرایی و شناختگرایی، خواهیم پرداخت.
در دنیای نظریههای یادگیری، دو غول بزرگ همیشه با هم مقایسه میشوند: رفتارگرایی (Behaviorism) و شناختگرایی (Cognitivism). این دو مکتب، دیدگاههای بسیار متفاوتی در مورد اینکه یادگیری چیست و چگونه اتفاق میافتد، ارائه دادهاند. بیایید نگاهی دقیقتر به تفاوتها و شباهتهای آنها بیندازیم.
رفتارگرایان، که در اوایل قرن بیستم ظهور کردند، معتقد بودند که روانشناسی برای اینکه یک علم واقعی باشد، باید فقط بر پدیدههای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری تمرکز کند. از نظر آنها، ذهن انسان یک "جعبه سیاه" است که نمیتوان به محتویات آن دسترسی مستقیم داشت و بنابراین نباید موضوع مطالعه علمی قرار گیرد. تمام تمرکز رفتارگرایان بر رفتار (Behavior) بیرونی و عوامل محیطی بود که آن را شکل میدهند.
محرک-پاسخ (Stimulus-Response): یادگیری نتیجه ایجاد یک تداعی (ارتباط) بین یک محرک محیطی و یک پاسخ رفتاری است.
شرطیسازی کلاسیک (Classical Conditioning): این مفهوم توسط ایوان پاولف (Ivan Pavlov) مطرح شد. در این نوع یادگیری، یک محرک خنثی (مثلاً صدای زنگ) با یک محرک غیرشرطی (مثلاً غذا که به طور طبیعی باعث ترشح بزاق در سگ میشود) همراه میشود. پس از چندین بار تکرار این همراهی، محرک خنثی بهتنهایی میتواند همان پاسخ (ترشح بزاق) را ایجاد کند و به یک محرک شرطی تبدیل میشود. مثال معروف آن، آزمایش سگهای پاولف است.
شرطیسازی عامل یا کنشگر (Operant Conditioning): این مفهوم توسط بی. اف. اسکینر (B.F. Skinner) توسعه داده شد. در این نوع یادگیری، احتمال بروز یک رفتار بر اساس پیامدهای آن تغییر میکند. اگر یک رفتار با پیامد خوشایندی (تقویت) همراه شود، احتمال تکرار آن افزایش مییابد. اگر با پیامد ناخوشایندی (تنبیه) همراه شود یا پیامد خوشایندی حذف شود، احتمال تکرار آن کاهش مییابد. جعبه اسکینر که در آن موشها یا کبوترها یاد میگرفتند برای دریافت غذا اهرمی را فشار دهند، نمونهای از این نوع شرطیسازی است.
محیطگرایی (Environmentalism): رفتارگرایان تأکید زیادی بر نقش محیط در شکلدهی رفتار داشتند و معتقد بودند که با کنترل محیط میتوان رفتار را پیشبینی و کنترل کرد. جمله معروف جان واتسون، بنیانگذار رفتارگرایی، که گفته بود "به من دوازده نوزاد سالم و خوشاندام بدهید و دنیای خاص خودم را برای پرورش آنها فراهم کنید، و من تضمین میکنم که هر کدام از آنها را بهطور تصادفی انتخاب کنم و او را طوری تربیت کنم که به هر متخصصی که بخواهم تبدیل شود – پزشک، وکیل، هنرمند، تاجر بزرگ و حتی گدا و دزد، صرفنظر از استعدادها، تمایلات، گرایشها، تواناییها، و نژاد اجدادش"، نشاندهنده این دیدگاه افراطی است.
تأکید بر روشهای علمی و عینی در مطالعه رفتار.
کاربردهای عملی فراوان در آموزش، درمان اختلالات رفتاری، و آموزش حیوانات.
تبیین ساده و قابل فهم برای برخی از انواع یادگیری.
نادیده گرفتن فرآیندهای ذهنی و شناختی (تفکر، حافظه، احساسات) که نقش مهمی در یادگیری دارند.
دیدگاه مکانیکی و منفعل نسبت به انسان؛ انسان را صرفاً پاسخدهنده به محرکهای محیطی میداند.
عدم توانایی در تبیین یادگیریهای پیچیده مثل یادگیری زبان، حل مسئله، و خلاقیت.
نادیده گرفتن نقش عوامل درونی مثل انگیزه، اراده، و تفاوتهای فردی.
در اواسط قرن بیستم، با پیشرفتهایی در علوم کامپیوتر و زبانشناسی، روانشناسان به تدریج به این نتیجه رسیدند که نادیده گرفتن فرآیندهای ذهنی در نظریههای یادگیری دیگر ممکن نیست. اینگونه بود که مکتب شناختگرایی (Cognitivism) ظهور کرد و سعی کرد "جعبه سیاه" ذهن را بگشاید و به مطالعه فرآیندهای درونی مانند ادراک، حافظه، توجه، زبان، و حل مسئله بپردازد.
پردازش اطلاعات (Information Processing): شناختگرایان ذهن انسان را به کامپیوتر تشبیه میکنند که اطلاعات را از محیط دریافت (ورودی)، پردازش (پردازش)، ذخیره (حافظه)، و سپس بازیابی و استفاده میکند (خروجی).
ساختارهای شناختی (Cognitive Structures): یادگیری شامل تغییر در ساختارهای شناختی فرد (مثل طرحوارهها، مفاهیم، و دانش سازمانیافته) است.
نقش فعال یادگیرنده: برخلاف دیدگاه منفعل رفتارگرایان، شناختگرایان معتقدند که یادگیرنده نقش فعالی در فرآیند یادگیری دارد. او اطلاعات را انتخاب، تفسیر، سازماندهی، و به دانش قبلی خود مرتبط میکند.
انواع یادگیری شناختی: شامل یادگیری معنایی (درک مفاهیم)، یادگیری از طریق کشف (برونر)، یادگیری از طریق دریافت (آزوبل)، و حل مسئله.
حافظه: شناختگرایان توجه ویژهای به انواع حافظه (حسی، کوتاهمدت، بلندمدت) و فرآیندهای مربوط به آن (رمزگردانی، ذخیرهسازی، بازیابی) دارند.
ژان پیاژه (Jean Piaget): با نظریه رشد شناختی خود که مراحل رشد تفکر در کودکان را توصیف میکند.
جروم برونر (Jerome Bruner): با تأکید بر یادگیری اکتشافی و نقش ساختار دانش.
دیوید آزوبل (David Ausubel): با نظریه یادگیری معنادار و اهمیت ارتباط مطالب جدید با دانش قبلی.
جورج میلر (George Miller): با پژوهشهایش در مورد ظرفیت حافظه کوتاهمدت ("عدد جادویی هفت، بهعلاوه یا منهای دو").
مقایسه مستقیم:
ویژگی | رفتارگرایی | شناختگرایی |
موضوع مطالعه | رفتار قابل مشاهده | فرآیندهای ذهنی (تفکر، حافظه، و غیره) |
دیدگاه به ذهن | جعبه سیاه؛ غیرقابل مطالعه مستقیم | قابل مطالعه؛ پردازشگر اطلاعات شبیه به کامپیوتر |
نقش یادگیرنده | منفعل؛ پاسخدهنده به محرکها | فعال؛ پردازشگر و سازماندهنده اطلاعات |
فرآیند یادگیری | شرطیسازی (کلاسیک و عامل)؛ ایجاد تداعی | پردازش اطلاعات؛ تغییر در ساختارهای شناختی؛ درک و معنابخشی |
تأکید اصلی | محیط و پیامدهای رفتار | فرآیندهای درونی؛ راهبردهای شناختی |
هدف آموزش | تغییر رفتار | توسعه تواناییهای شناختی و درک عمیق |
مثال | حفظ کردن طوطیوار؛ یادگیری از طریق تکرار و تمرین | حل مسئله؛ یادگیری مفهومی؛ استفاده از نقشههای ذهنی |
واقعیت این است که این دوئل برنده قطعی ندارد. هم رفتارگرایی و هم شناختگرایی سهم مهمی در توسعه نظریههای یادگیری داشتهاند و هر کدام جنبههایی از فرآیند پیچیده یادگیری را روشن کردهاند. رفتارگرایی در تبیین یادگیریهای سادهتر و تغییر رفتارهای خاص بسیار مفید است، در حالی که شناختگرایی درک عمیقتری از یادگیریهای پیچیده و نقش فرآیندهای ذهنی به ما میدهد.
امروزه، بسیاری از روانشناسان و مربیان رویکردی التقاطی دارند و از اصول هر دو مکتب (و همچنین نظریههای جدیدتر) در کار خود استفاده میکنند. نظریه شناختی-اجتماعی بندورا خود نمونهای از تلاش برای ایجاد پل بین این دو دیدگاه است، چرا که هم به تأثیرات محیطی و رفتاری توجه دارد و هم به فرآیندهای شناختی و نقش فعال فرد. درک هر دوی این نظریههای یادگیری برای یک فهم جامع از چگونگی یادگیری انسان ضروری است.
تا اینجا سفر پرماجرایی در دنیای نظریههای یادگیری داشتهایم. با بندورا و نظریه یادگیری اجتماعیاش آشنا شدیم، کاربردهای این نظریهها را دیدیم، جدول مقایسهای از آنها داشتیم و دوئل رفتارگرایی و شناختگرایی را بررسی کردیم. اما دنیای نظریههای یادگیری به همینجا ختم نمیشود. موضوعات جالب و پر سرچ دیگری هم هستند که ارزش پرداختن دارند. بیایید به چند مورد از آنها نگاهی بیندازیم:
یکی از نظریههای یادگیری بسیار تأثیرگذار که بهخصوص در دهههای اخیر مورد توجه قرار گرفته، ساختنگرایی است. برخلاف دیدگاههایی که یادگیری را انتقال دانش از معلم به شاگرد یا پردازش اطلاعات دریافتی میدانند، ساختنگرایان معتقدند که یادگیرندگان دانش را به طور فعال برای خود میسازند و بازسازی میکنند.
ایده اصلی: ما دانش را مثل یک ساختمان، آجر به آجر و بر اساس تجارب و تعاملاتمان با دنیا بنا میکنیم. هر فردی بر اساس دانش قبلی، باورها و تجارب منحصربهفرد خود، معنای خاصی از پدیدهها میسازد. بنابراین، یادگیری یک فرآیند بسیار شخصی و فعال است.
نقش معلم: در رویکرد ساختنگرایانه، معلم دیگر انتقالدهنده صرف اطلاعات نیست، بلکه یک تسهیلگر (facilitator) است که به دانشآموزان کمک میکند تا خودشان دانش را کشف و بنا کنند. او محیطهای یادگیری غنی و چالشبرانگیز ایجاد میکند، سؤالات تحریککننده میپرسد و دانشآموزان را به تفکر و همکاری تشویق میکند.
ساختنگرایی شناختی (Cognitive Constructivism): که بیشتر بر اساس کارهای پیاژه است و بر فرآیندهای ذهنی فردی در ساخت دانش تأکید دارد.
ساختنگرایی اجتماعی (Social Constructivism): که بیشتر بر اساس کارهای ویگوتسکی است و بر نقش تعاملات اجتماعی، فرهنگ و زبان در ساخت دانش تأکید دارد. مفهوم "منطقه رشد تقریبی" (Zone of Proximal Development - ZPD) ویگوتسکی که به فاصله بین آنچه کودک بهتنهایی میتواند انجام دهد و آنچه با کمک دیگران میتواند انجام دهد اشاره دارد، در این دیدگاه بسیار مهم است.
2. نظریه یادگیری تجربی دیوید کُلب (Kolb's Experiential Learning Theory)
این نظریه، همانطور که از نامش پیداست، بر نقش محوری تجربه (Experience) در فرآیند یادگیری تأکید دارد. دیوید کُلب معتقد است که یادگیری یک چرخه چهار مرحلهای است:
کُلب همچنین چهار سبک یادگیری را بر اساس این چرخه شناسایی کرد: همگرا، واگرا، جذبکننده، و انطباقیابنده. این نظریه در آموزش بزرگسالان، آموزشهای سازمانی، و فعالیتهایی که نیاز به یادگیری عملی دارند (مثل کارآموزیها و کارگاهها) بسیار کاربرد دارد.
3. ارتباطگرایی (Connectivism): نظریه یادگیری برای عصر دیجیتال
با ظهور اینترنت، شبکههای اجتماعی و حجم عظیم اطلاعات در دنیای دیجیتال، برخی معتقدند که نظریههای یادگیری سنتی دیگر برای تبیین یادگیری در این دوران کافی نیستند. ارتباطگرایی، که توسط جورج زیمنس (George Siemens) و استفن داونز (Stephen Downes) مطرح شده، تلاشی برای ارائه یک نظریه یادگیری متناسب با عصر دیجیتال است.
ارتباطگرایی هنوز یک نظریه در حال توسعه است و بحثهای زیادی در مورد آن وجود دارد، اما به خوبی چالشها و فرصتهای یادگیری در دنیای متصل امروزی را برجسته میکند.
4. نوروساینس (علوم اعصاب) و یادگیری: نگاهی به مغز یادگیرنده
پیشرفتهای شگفتانگیز در علوم اعصاب و فناوریهای تصویربرداری از مغز (مثل fMRI) درهای جدیدی را به روی درک ما از فرآیندهای مغزی دخیل در یادگیری باز کرده است. نوروساینس تربیتی (Educational Neuroscience) یا ذهن، مغز و آموزش (Mind, Brain, and Education - MBE) رشتهای نوظهور است که تلاش میکند یافتههای علوم اعصاب را با نظریههای یادگیری و عملکردهای آموزشی پیوند دهد.
اگرچه هنوز در ابتدای راه هستیم و ترجمه مستقیم یافتههای آزمایشگاهی علوم اعصاب به کلاس درس همیشه ساده نیست، اما این حوزه پتانسیل زیادی برای بهبود روشهای آموزشی و درک عمیقتر از نظریههای یادگیری دارد.
5. یادگیری خودتنظیم (Self-Regulated Learning - SRL)
این مفهوم که ارتباط نزدیکی با نظریه شناختی-اجتماعی بندورا دارد، به توانایی یادگیرندگان برای مدیریت فعال افکار، احساسات و رفتارهای خود برای دستیابی به اهداف یادگیری اشاره دارد. یادگیرندگان خودتنظیم:
توسعه مهارتهای یادگیری خودتنظیم در دانشآموزان، یکی از اهداف مهم آموزش مدرن است، چرا که آنها را برای یادگیری مادامالعمر در دنیای دائماً در حال تغییر آماده میکند. بسیاری از نظریههای یادگیری جدید بر اهمیت این مهارت تاکید دارند.
6. انگیزش در یادگیری: چرا یاد میگیریم؟
انگیزش (Motivation) یکی از عوامل کلیدی و تعیینکننده در موفقیت یادگیری است. حتی بهترین روشهای آموزشی و هوشمندترین یادگیرندگان هم بدون انگیزه کافی به جایی نمیرسند. نظریههای یادگیری مختلف به انگیزش از زوایای گوناگونی پرداختهاند:
درک عوامل مؤثر بر انگیزش و چگونگی تقویت آن در یادگیرندگان، یکی از چالشها و در عین حال فرصتهای مهم برای مربیان و طراحان آموزشی است.
اینها تنها بخشی از موضوعات تکمیلی و جذاب در حوزه وسیع نظریههای یادگیری بودند. همانطور که میبینید، این حوزه دائماً در حال رشد و تکامل است و پژوهشگران در حال کشف جنبههای جدیدی از این فرآیند شگفتانگیز انسانی هستند.
نظریه شناختی-اجتماعی بندورا، با تأکید بر مفاهیمی چون خودکارآمدی و یادگیری خودتنظیمی، مستقیماً به هدفگذاری مرتبط است. باور به توانایی خود برای رسیدن به هدف (خودکارآمدی) انگیزه لازم برای تعیین و پیگیری اهداف را فراهم میکند. همچنین، هدفگذاری یکی از مراحل اصلی یادگیری خودتنظیمی است که در آن فرد اهداف مشخصی را تعیین، راهبردهایی را انتخاب و پیشرفت خود را پایش میکند.
ثانیاً، اصول رفتارگرایی نشان میدهند که چگونه اهداف کوچک و قابل دستیابی میتوانند به عنوان تقویتکننده عمل کرده و فرد را به سمت اهداف بزرگتر سوق دهند. تعریف واضح اهداف، رفتار مطلوب برای رسیدن به آنها را مشخص میکند.
ثالثاً، شناختگرایی و ساختنگرایی بر نقش فعال یادگیرنده تأکید دارند. هدفگذاری یک فرآیند شناختی فعال است که در آن فرد مسیر یادگیری و توسعه خود را طراحی میکند. اهداف، چارچوبی برای سازماندهی اطلاعات و ساخت دانش جدید فراهم میآورند.
در نهایت، درک نظریههای یادگیری به ما کمک میکند تا اهداف واقعبینانه، قابل اندازهگیری(SMART) و انگیزهبخش تعیین کنیم و با شناخت موانع و تسهیلگرهای یادگیری، مسیر مؤثرتری برای دستیابی به آنها ترسیم نماییم. این مقاله با تبیین چگونگی یادگیری، ابزارهای مفهومی لازم برای هدفگذاری هوشمندانه را ارائه میدهد.
در این مقاله از دوره ساز سعی کردیم شما را با جنبههای مختلفی از نظریههای یادگیری آشنا کنیم. از نظریه یادگیری اجتماعی بندورا که نشان داد ما چقدر از مشاهده دیگران یاد میگیریم، تا کاربردهای این نظریهها در زندگی روزمره، مقایسه رفتارگرایی و شناختگرایی، و نگاهی به موضوعات جدیدتر و پر سرچ.
نکته کلیدی که باید به خاطر بسپاریم این است که یادگیری یک فرآیند پیچیده، چندوجهی و بسیار پویاست. هیچ نظریه واحدی نمیتواند به تنهایی تمام آن را توضیح دهد. هر کدام از این نظریههای یادگیری، پنجرهای به سوی درک بهتر این فرآیند باز کردهاند.
چه معلم باشید، چه دانشآموز، چه والد، چه مدیر، یا صرفاً یک فرد کنجکاو در مورد نحوه کارکرد ذهن انسان، درک اصول نظریههای یادگیری میتواند به شما کمک کند تا مؤثرتر یاد بگیرید، به دیگران بهتر آموزش دهید، و در نهایت، به رشد و توسعه فردی و اجتماعی خود و اطرافیانتان کمک کنید.
مقاله قبلی :
خلاصه و چکیده کتاب طرز فکر
: مقاله بعدی
خلاصه کتاب هفت عادت مردمان موثر اثر استفان کاوی