نظریه خود تعیینگری دسی و رایان: سکان زندگیات را به دست بگیر!
خود تعیینگری چیست و چطور به من در هدف گذاری کمک میکند؟
تا حالا شده احساس کنی انگار روی دور تند زندگی گیر افتادی و فقط داری وظایف رو یکی پس از دیگری تیک میزنی، بدون اینکه واقعاً از کاری که میکنی لذت ببری یا حس کنی خودت انتخابش کردی؟ یا شاید هم گاهی با تمام وجود برای هدفی تلاش کردی، چون واقعاً با ارزشها و خواستههای درونیات همسو بوده؟ خب، دنیای نظریه خود تعیینگری (Self-Determination Theory یا به اختصار SDT) دقیقاً به همین تجربهها میپردازه. این نظریه که توسط دو روانشناس کاربلد و نام آشنا به اسم ادوارد دسی (Edward Deci) و ریچارد رایان (Richard Ryan) مطرح شده، مثل یه نقشه گنج بهمون نشون میده که چطور میتونیم به سمت رضایت بیشتر، انگیزه درونی و شکوفایی حرکت کنیم.پس با ما در دوره ساز تنها سایت ساز تخصصی ویژه مدرسین همراه باشد.
به زبان خیلی ساده، خود تعیینگری یعنی اینکه حس کنی کنترل جهت زندگی و تصمیمهات دست خودته. یعنی به جای اینکه صرفاً تحت تأثیر فشارهای بیرونی، پاداشها یا ترس از تنبیه باشی، از درون احساس کنی که انتخابهات مال خودته و داری کاری رو انجام میدی که واقعاً برات معنا داره.
فکر کن به بچهای که عاشق نقاشی کشیدنه. ساعتها غرق رنگها و قلممو میشه، نه به خاطر اینکه کسی بهش گفته "آفرین" یا قراره جایزهای بگیره، بلکه صرفاً به خاطر لذتی که از خودِ عمل نقاشی کردن میبره. این یه نمونه عالی از خودتعیینگری در عمله. حالا همین بچه رو تصور کن که مجبورش میکنن هر روز دو ساعت تمرین پیانو کنه، در حالی که هیچ علاقهای بهش نداره، فقط برای اینکه والدینش راضی باشن. اینجا دیگه خبری از خودتعیینگری نیست و به احتمال زیاد انگیزه و رضایتش هم خیلی کمتر خواهد بود.
اهمیت خودتعیینگری در اینه که تحقیقات زیادی نشون داده وقتی آدمها احساس خودتعیینگری بیشتری دارن:
پس میبینی که خودتعیینگری فقط یه مفهوم قلمبه سلمبه روانشناسی نیست، بلکه یه نیاز اساسی انسانیه که بهمون کمک میکنه زندگی پربارتر و رضایتبخشتری داشته باشیم. انگار که سکان کشتی زندگیمون رو خودمون به دست بگیریم و به سمت مقصدی که واقعاً میخوایم، حرکت کنیم.
شاید بشه گفت نظریه خودمختاری (Autonomy Theory) یکی از پایههای اصلی نظریه خودتعیینگریه. خودمختاری در اینجا به معنی استقلال مطلق و بینیازی از دیگران نیست، بلکه به این معناست که فرد احساس کنه رفتارها و تصمیمهاش از اراده و انتخاب خودش سرچشمه میگیره، نه از فشارها و کنترلهای بیرونی.
وقتی احساس خودمختاری داریم، حس میکنیم که "من این کار رو انتخاب کردم چون خودم میخوام و برام مهمه"، نه اینکه "مجبورم این کار رو بکنم وگرنه...". این حس مالکیت روی رفتارها، حتی اگه اون رفتارها سخت یا چالشبرانگیز باشن، باعث میشه با انرژی و انگیزه بیشتری بهشون بپردازیم.
یه نکته ظریف ولی مهم اینه که خودمختاری با استقلال فرق داره. میشه کاملاً مستقل بود (مثلاً تنها زندگی کرد و همه کارهای شخصی رو خود آدم انجام بده) اما همچنان احساس عدم خودمختاری داشت (مثلاً به خاطر ترس از قضاوت دیگران، سبک زندگی خاصی رو انتخاب کرد که واقعاً باب میل نیست). از طرف دیگه، میشه در یک رابطه نزدیک و وابسته بود، اما همچنان احساس خودمختاری کامل داشت، چون اون رابطه بر اساس انتخاب و رضایت دو طرف شکل گرفته.
پس خودمختاری بیشتر یه تجربه درونی از ارادی بودن و همسویی با خود واقعیه، تا صرفاً یه وضعیت بیرونی از جدایی و بینیازی. نظریه خودتعیینگری تأکید میکنه که این حس خودمختاری یکی از نیازهای روانشناختی بنیادین ماست که برای رشد و شکوفاییمون ضروریه.
نظریه خودتعیینگری مثل یه ساختمون محکمه که روی سه تا ستون اصلی بنا شده. این ستونها همون نیازهای روانشناختی بنیادین (Basic Psychological Needs) هستن که دسی و رایان معتقدن برای همه آدمها، صرفنظر از فرهنگ، سن و جنسیت، ضروریان. درست مثل نیاز به آب و غذا برای بقای جسمی، این سه نیاز هم برای سلامت روان و انگیزه درونی ما حیاتیان:
چطور تقویتش کنیم؟ به خودمون و دیگران حق انتخاب بدیم، از کنترلگری بیش از حد پرهیز کنیم، دلایل منطقی برای درخواستهامون ارائه بدیم و به دیدگاههای مختلف احترام بذاریم.
چطور تقویتش کنیم؟ اهداف واقعبینانه و قابل دسترس تعیین کنیم، بازخورد سازنده بدیم و بگیریم، فرصتهایی برای یادگیری و رشد فراهم کنیم و موفقیتهای کوچیک رو هم جشن بگیریم.
وقتی این سه نیاز روانشناختی بنیادین در محیطهای مختلف مثل خانواده، مدرسه، محل کار و حتی در فعالیتهای اوقات فراغت ما ارضا بشن، انگیزه ما بیشتر از نوع درونی خواهد بود. یعنی کارها رو به خاطر خودِ اون کار و لذتی که ازش میبریم انجام میدیم، نه به خاطر پاداشهای بیرونی یا ترس از تنبیه. این نوع انگیزه پایدارتر، قویتر و منجر به نتایج بهتری میشه. اما اگه این نیازها سرکوب بشن یا بهشون بیتوجهی بشه، انگیزه ما بیشتر به سمت بیرونی شدن میره و ممکنه احساس بیتفاوتی، اجبار، یا حتی بیزاری کنیم.
نظریه خود تعیینگری انگیزه رو یه چیز صفر و یکی (یا داری یا نداری) نمیبینه، بلکه اون رو روی یک طیف در نظر میگیره که از بی انگیزگی (Amotivation) شروع میشه و تا انگیزه درونی (Intrinsic Motivation) ادامه پیدا میکنه. بین این دو سر طیف، انواع مختلفی از انگیزه بیرونی (Extrinsic Motivation) با درجات متفاوتی از خودمختاری وجود داره:
بیانگیزگی (Amotivation): در این حالت، فرد هیچ قصد و نیتی برای انجام کار نداره. نه ارزش خاصی در اون کار میبینه و نه انتظار داره به نتیجهای برسه. احساس بیکفایتی و عدم کنترل غالبه. مثلاً دانشآموزی که اصلاً براش مهم نیست در درسی قبول بشه یا نه و هیچ تلاشی هم نمیکنه.
مثال: پزشکی که انتخاب میکنه در مناطق محروم خدمت کنه، نه فقط به خاطر اینکه این کار رو ارزشمند میدونه (همانندسازی)، بلکه به خاطر اینکه کمک به دیگران و عدالت اجتماعی عمیقاً با هویت و ارزشهای بنیادینش گره خورده. این کار بخشی از تعریف اون از خودشه.
نظریه خودتعیینگری معتقده که حرکت به سمت انتهای خودمختارترِ این طیف (یعنی به سمت تنظیم یکپارچهشده و انگیزه درونی) برای سلامت روان، بهزیستی و عملکرد پایدار خیلی بهتره. محیطهایی که نیازهای سهگانه خودمختاری، شایستگی و ارتباط رو برآورده میکنن، به افراد کمک میکنن تا این حرکت رو انجام بدن.
اگه به این مباحث علاقهمند شدید و دوست دارید عمیقتر وارد دنیای خودتعیینگری بشید، چند تا از کتابهای کلیدی که توسط خودِ بنیانگذاران این نظریه یا محققان برجسته در این حوزه نوشته شده، میتونه خیلی مفید باشه. البته اکثر این منابع به زبان انگلیسی هستن، اما امیدواریم به زودی ترجمههای خوب فارسی هم ازشون در دسترس قرار بگیره:
"Self-Determination Theory: Basic Psychological Needs in Motivation, Development, and Wellness" by Richard M. Ryan and Edward L. Deci1 (2017): این کتاب یه جورایی کتاب اصلی خودتعیینگری محسوب میشه! یه منبع جامع و عمیقه که تمام جنبههای نظریه، تحقیقات مرتبط باهاش و کاربردهاش در زمینههای مختلف مثل آموزش، کار، ورزش، سلامت و رواندرمانی رو پوشش میده. برای کسایی که میخوان به طور جدی و آکادمیک با SDT آشنا بشن، عالیه.
"Why We Do What We Do: Understanding Self-Motivation" by Edward L. Deci with Richard Flaste (1995): این کتاب لحن سادهتر و عمومیتری داره و برای مخاطب غیرمتخصص نوشته شده. دسی در این کتاب به زبانی شیوا توضیح میده که چطور انگیزههای درونی و بیرونی کار میکنن و چطور میتونیم محیطهایی ایجاد کنیم که خودتعیینگری رو تقویت کنن. پر از مثالهای واقعی و کاربردیه.
"The Oxford Handbook of Work Engagement, Motivation, and Self-Determination Theory" edited by Marylène Gagné (2014): این کتاب مجموعهای از مقالات تخصصی در مورد کاربرد SDT در محیط کاره. اگه به مباحثی مثل انگیزش شغلی، رهبری، طراحی شغل و فرهنگ سازمانی علاقهمندید، این کتاب منبع خیلی خوبی خواهد بود.
علاوه بر این کتابها، وبسایت رسمی خودتعیینگری (selfdeterminationtheory.org) منبع فوقالعادهای پر از مقالات، منابع و اطلاعات بهروز در مورد تحقیقات و کاربردهای SDT هست.
خب، حالا که با مفاهیم اصلی آشنا شدیم، چطور میتونیم از این دانش در زندگی خودمون و برای کمک به دیگران استفاده کنیم؟
اگه متوجه شدی که خیلی از کارهات رو بر اساس "باید"های درونیشده و برای فرار از احساس گناه یا جلب تأیید دیگران انجام میدی، سعی کن با خودت مهربونتر باشی. تلاش کن این "باید"ها رو به چالش بکشی و ببینی آیا واقعاً با ارزشهای اصیل و عمیق خودت همخوانی دارن یا نه. گاهی صحبت با یه مشاور یا روانشناس میتونه در این مسیر خیلی کمککننده باشه تا بتونی از این الگوهای انگیزشی کمتر خودمختار به سمت الگوهای سالمتر و رضایتبخشتر حرکت کنی.
ما آدمها ذاتاً کنجکاو، فعال و به دنبال رشد و شکوفایی هستیم. اگه محیط اطرافمون نیازهای روانشناختی بنیادین ما رو برآورده کنه، این گرایش طبیعی به سمت خودانگیختگی و سلامت روان شکوفا میشه. پس بیایم هم برای خودمون و هم برای دیگران، فضایی ایجاد کنیم که در اون بتونیم سکان زندگیمون رو با اعتماد به نفس و رضایت به دست بگیریم و به بهترین نسخه از خودمون تبدیل بشیم. این سفر، سفری به سوی آزادی درونی و زندگی معنادارتره. امیدوارم این مقاله براتون مفید بوده باشه و جرقهای برای کنجکاوی بیشتر در این زمینه ایجاد کرده باشه!
مقاله قبلی :
انگیزه چیست؟ نگاهی عمیق به انگیزه و نظریه های مدرن
: مقاله بعدی
مدل هدفگذاری الیوت و دوئک: چگونه هدف گذاری میکنیم