انگیزه چیست؟ نگاهی عمیق به انگیزه و نظریه های مدرن
همه چیز در باره انگیزه از تفاوت آن با هیجان تا استفاده برای موفقیت
تاحالا شده صبح شنبه زنگ ساعت رو برای بار دهم خاموش کنی و با خودت بگی: "فقط پنج دقیقهی دیگه!"؟ یا مثلاً کلی ایده خفن توی سرت باشه ولی حس و حال شروع کردنش نباشه؟ همهمون این لحظهها رو تجربه کردیم. انگار یه چیزی کمه، یه نیرویی که هولمون بده جلو. اسم اون نیرو چیه؟ آفرین! انگیزه.
انگیزه مثل اون بنزینیه که ماشین رویاهامون رو راه میندازه. مثل اون ادویهایه که به زندگی طعم و هیجان میده. بدون اون، حتی سادهترین کارها هم مثل بالا رفتن از قله اورست به نظر میاد. اما وقتی پیداش میشه، انگار یهو بال درمیاریم!
تو این مقاله از دوره ساز میخوایم زیر و بم انگیزه رو بکشیم بیرون. از اینکه اصلاً معنیش چیه و چند نوع داره گرفته تا اینکه چطوری میتونیم توی خودمون و دیگران ایجادش کنیم و چه فرقی با هیجان و هدف و علاقه داره. حتی یه سری به نظریههای روانشناسی مثل نظریه مارشال ریو هم میزنیم و کلی مثال از زندگی واقعی و کسبوکار میاریم تا ببینی انگیزه چطور همهجا رد پاشو گذاشته. پس اگه آمادهای بفهمی چطور میشه اون شعلهی کوچیک انگیزه رو توی وجودت تبدیل به یه آتیش بزرگ کنی همراه ما در دوره ساز باش.
خب، بیایم سادهش کنیم. انگیزه اون دلیل یا چرایی پشت کارها و رفتارهای ماست. اون چیزیه که باعث میشه صبح از خواب بیدار شیم، بریم سر کار، درس بخونیم، ورزش کنیم، یا حتی یه کار خیلی ساده مثل آب خوردن رو انجام بدیم.
فکر کن به یه ماشین. برای حرکت به چی نیاز داره؟ سوخت! انگیزه همون سوخت ما آدمهاست. باعث میشه یه کاری رو شروع کنیم (استارت ماشین)، با شدت و تلاش مشخصی انجامش بدیم (گاز دادن) و تا رسیدن به نتیجه ادامه بدیم (رانندگی تا مقصد).
پس انگیزه سه تا بخش اصلی داره:
انگیزه میتونه از درون خودمون بیاد (مثلاً عشق به یادگیری) یا از بیرون (مثلاً جایزه گرفتن). میتونه قوی باشه یا ضعیف. میتونه کوتاهمدت باشه یا بلندمدت. مهم اینه که بفهمیم این نیرو چطور کار میکنه تا بتونیم ازش به نفع خودمون استفاده کنیم. انگیزه فقط برای کارهای بزرگ و خفن نیستها! توی تک تک لحظههای زندگیمون جریان داره. از انتخاب لباسی که میپوشیم تا تصمیمگیری برای آینده شغلیمون، همهجا ردپای انگیزه دیده میشه. شناختنش کلید باز کردن قفل خیلی از درهای بستهی زندگیه.
حالا که فهمیدیم انگیزه چیه، بیا ببینیم چند نوع داره. مثل ماشینها که با بنزین، گازوئیل یا برق کار میکنن، انگیزههای ما هم منابع مختلفی دارن. اصلیترین دستهبندی انگیزه، تقسیمش به دو نوع درونی و بیرونی هست:
انگیزه درونی (Intrinsic Motivation):
این مدل انگیزه از خود خودِ ما سرچشمه میگیره. یعنی یه کاری رو انجام میدیم چون خودِ اون کار برامون لذتبخش، جالب، یا رضایتبخشه. هیچکس مجبورمون نکرده و دنبال جایزه و تشویقی هم نیستیم. فقط داریم از مسیر لذت میبریم!
ویژگیها: این نوع انگیزه معمولاً پایدارتره، خلاقیت رو بیشتر میکنه و باعث میشه کارها رو با کیفیت بالاتری انجام بدیم. وقتی کاری رو از ته دل دوست داریم، سختیهاش هم برامون شیرین میشه.
انگیزه بیرونی (Extrinsic Motivation):
این یکی هم از اسمش پیداست! یعنی کاری رو انجام میدیم بهخاطر یه عامل بیرونی. میتونه یه پاداش باشه (پول، نمره خوب، ترفیع شغلی، تعریف و تمجید) یا برای اجتناب از یه تنبیه (اخراج نشدن، دعوا نشدن، نمره بد نگرفتن).
یه نکته مهم: گاهی اوقات، دادن جایزه بیرونی برای کاری که فرد قبلاً از انجامش لذت میبرده (انگیزه درونی داشته)، میتونه باعث کاهش انگیزه درونی بشه! به این میگن "اثر توجیه اضافی" (Overjustification Effect). مثلاً بچهای که عاشق نقاشی کشیدنه، اگه برای هر نقاشیش بهش جایزه بدیم، ممکنه دیگه فقط بهخاطر جایزه نقاشی بکشه و لذت اصلی کار براش کمرنگ بشه.
هر دو نوع انگیزه جایگاه خودشون رو دارن. انگیزه درونی برای کارهایی که دوست داریم عالیه و باعث رشد و رضایت بلندمدت میشه. اما خب، همهی کارهای دنیا که جذاب و دوستداشتنی نیستن! اینجاست که انگیزه بیرونی به کمکمون میاد تا کارهای ضروری ولی شاید کمی خستهکننده رو هم انجام بدیم. بهترین حالت، ترکیبی هوشمندانه از هر دوتاست.
این سؤال خیلی مهمه! اگه دنبال موفقیت پایدار و واقعی هستیم، کدوم نوع انگیزه بیشتر به دردمون میخوره؟
جواب کوتاه: انگیزه درونی معمولاً برنده است!
چرا؟ چون وقتی کاری رو از ته دل دوست داری و بهش علاقه داری:
فکر کن به آدمهای خیلی موفق تو هر زمینهای، از استیو جابز و ایلان ماسک گرفته تا ورزشکارای المپیکی و هنرمندای بزرگ. وجه مشترک خیلیهاشون اینه که یه عشق و شور عمیق نسبت به کارشون دارن. این همون انگیزه درونیه که باعث میشه سالها سختی بکشن، شکست بخورن ولی دوباره بلند شن و ادامه بدن.
زندگی واقعی پیچیدهتر از این حرفاست. خیلی وقتها برای رسیدن به موفقیت، ترکیبی از هر دو انگیزه لازمه.
بهترین حالت اینه که بتونیم بین اهدافمون و علاقهها و ارزشهای درونیمون یه پیوند قوی ایجاد کنیم. یعنی کاری رو انتخاب کنیم که هم بهش علاقه داریم (درونی) و هم در دنیای بیرون براش ارزش و پاداش وجود داره (بیرونی). اگه این همسویی وجود داشته باشه، یه موتور قدرتمند و پایدار برای حرکت به سمت موفقیت داریم.
در نهایت، مهمترین چیز اینه که خودت رو بشناسی. بفهمی چی واقعاً بهت انگیزه میده و از اون شناخت برای هدایت مسیرت استفاده کنی. گاهی لازمه دنبال شور و اشتیاق درونیات بری، گاهی هم باید با استفاده از اهرمهای بیرونی خودت رو به جلو هل بدی. کلید موفقیت در پیدا کردن تعادل درست بین این دوتاست.
خب، روانشناسها و محققها چطوری میفهمن یه نفر چقدر انگیزه داره؟ نمیتونن که بیان توی مغز ما و ببینن اون شعله انگیزه چقدر روشنه! برای همین از یه چیزی به اسم "تعریف عملیاتی" استفاده میکنن.
تعریف عملیاتی یعنی اینکه به جای تعریف کردن خودِ مفهوم (که سخته و انتزاعیه)، میایم نحوه اندازهگیری اون مفهوم رو تعریف میکنیم. یعنی میگیم: "اگه کسی این رفتارها رو نشون بده، یعنی انگیزه داره."
چند تا راه رایج برای اندازهگیری یا تعریف عملیاتی انگیزه اینهاست:
پس وقتی تو مقالههای علمی میخونید که "انگیزه افراد در گروه الف بیشتر از گروه ب بود"، منظور اینه که طبق یکی از این روشهای اندازهگیری (مثلاً مدت زمانی که روی یک کار وقت گذاشتن یا نمرهای که تو پرسشنامه گرفتن)، گروه الف عملکرد بهتری داشته. اینطوری میشه یه مفهوم ذهنی مثل انگیزه رو بهصورت عینی و قابل اندازهگیری بررسی کرد.
خیلی وقتها این دو تا کلمه رو بهجای هم به کار میبریم یا فکر میکنیم خیلی شبیه هم هستن. درسته که ارتباط نزدیکی با هم دارن، ولی یکی نیستن. بیا فرقشون رو بفهمیم:
انگیزش و هیجان مثل دو تا همکار نزدیکن که روی هم تأثیر میذارن:
هیجانات منفی: جالبه که گاهی هیجانات منفی هم میتونن انگیزه ایجاد کنن! مثلاً ترس از شکست میتونه باعث بشه بیشتر درس بخونیم. یا خشم از یه بیعدالتی میتونه ما رو به اقدام و تغییر وادار کنه. اضطراب هم گاهی (تا یه حدی) میتونه باعث افزایش تمرکز و تلاش بشه.
حتی فکر کردن به هدف و مسیری که در پیش داریم، میتونه هیجانات مختلفی رو در ما بیدار کنه.
پس تفاوت کلیدی بین انگیزه و هیجان اینه: انگیزش دربارهی حرکت به سمت هدفه (Why & Where)، ولی هیجان دربارهی احساس ما در طول این مسیره (How you feel). هیجان میتونه روی شدت و جهت این حرکت تأثیر بذاره، ولی خودش اون نیروی اصلی جهتدهنده نیست.
مارشال ریو (Marshall Reeve) یکی از روانشناسهای برجسته و نویسندهی کتابهای معروف در زمینه انگیزش و هیجانه. نظریهها و نوشتههای اون کمک میکنه تا ارتباط بین این دو مفهوم رو عمیقتر درک کنیم.
ریو انگیزش رو یه فرایند پویا میبینه که به رفتار ما انرژی و جهت میده. اون معتقده که انگیزش از منابع مختلفی سرچشمه میگیره:
نیازها (Needs): نیازهای ما مثل نیازهای زیستی (غذا، آب، خواب)، نیازهای روانشناختی (مثل خودمختاری، شایستگی، تعلق) و نیازهای اجتماعی (مثل قدرت، صمیمیت، پیشرفت). این نیازها یه حالت کمبود یا عدم تعادل در ما ایجاد میکنن که ما رو به حرکت وامیداره تا اون نیاز رو برطرف کنیم.
شناختها (Cognitions): افکار، باورها، انتظارات، اهداف، و ارزشهای ما. اینکه چطور فکر میکنیم، به چی باور داریم و چه هدفی برای خودمون تعیین میکنیم، جهت و شدت انگیزهی ما رو مشخص میکنه. مثلاً اگه باور داشته باشیم که میتونیم تو یه کاری موفق بشیم (خودکارآمدی بالا)، انگیزهمون بیشتر میشه.
تفاوت کلیدی بین انگیزه و هیجان اینه: انگیزش دربارهی حرکت به سمت هدفه (Why & Where)، ولی هیجان دربارهی احساس ما در طول این مسیره (How you feel). هیجان میتونه روی شدت و جهت این حرکت تأثیر بذاره، ولی خودش اون نیروی اصلی جهتدهنده نیست.
ریو تأکید میکنه که این سه منبع (نیاز، شناخت، هیجان) دائماً با هم در تعامل هستن و انگیزش ما نتیجهی این تعامل پیچیدهست. هیجانات فقط احساسات خالی نیستن، بلکه اطلاعات مهمی درباره وضعیت ما و رابطهمون با محیط بهمون میدن و بهعنوان سیگنالهایی عمل میکنن که رفتارمون رو هدایت میکنن. پس از دیدگاه ریو، هیجان یه بخش جداییناپذیر و فعال از سیستم انگیزشی ماست که بهمون کمک میکنه تا بفهمیم چی برامون مهمه و چطور باید برای رسیدن بهش تلاش کنیم.
شاید این دو تا کلمه خیلی شبیه به نظر برسن و حتی تو فارسی هم گاهی بهجای هم استفاده بشن، اما تو روانشناسی یه فرق کوچولو دارن:
یه تشبیه ساده:
فکر کن میخوای بری سفر شمال.
تو زبان روزمره خیلی سخت نگیر!
واقعیت اینه که تو مکالمات عادی، ما معمولاً این دو تا رو بهجای هم به کار میبریم و همه هم منظورمون رو میفهمن. مثلاً میگیم "هیچ انگیزهای برای درس خوندن ندارم" که منظورمون همون "انگیزش" هست. اما خوبه که بدونیم تو دنیای روانشناسی، یه تفاوت ظریف بین این دو وجود داره: انگیزه (Motive) دلیل خاصه، انگیزش (Motivation) فرایند کلی حرکت.
حالا که فرقشون رو فهمیدیم، بیاید تعریف یه کم رسمیترشون رو هم تو دنیای روانشناسی ببینیم، البته با همون لحن خودمونی:
انگیزه (Motive) در روانشناسی:
روانشناسها «انگیزه» رو یه حالت درونی (چه بیولوژیکی مثل گرسنگی، چه یادگرفتهشده مثل نیاز به پیشرفت) میدونن که موجود زنده رو برانگیخته میکنه تا به سمت یه هدف خاص حرکت کنه. انگیزهها مثل ریشههای رفتار ما هستن. اغلب اونها رو به دو دسته تقسیم میکنن:
انگیزههای ثانویه یا روانشناختی/اجتماعی: مثل نیاز به موفقیت، قدرت، صمیمیت، کنجکاوی، استقلال (اینها بیشتر یادگرفتنی و تحت تأثیر فرهنگ و تجربیات ما هستن).
انگیزش (Motivation) در روانشناسی:
روانشناسها «انگیزش» رو یه فرایند پیچیده میبینن که شامل نیروهای زیستی، هیجانی، اجتماعی و شناختی میشه که رفتار رو فعال، هدایت و حفظ میکنن. انگیزش سعی میکنه به سؤال اساسی "چرا" جواب بده: چرا یه نفر یه کاری رو شروع میکنه؟ چرا ادامه میده؟ چرا متوقف میشه؟
انگیزش فقط یه کلید خاموش و روشن نیست، بلکه یه فرایند دینامیکه که شدت و جهت داره و در طول زمان میتونه تغییر کنه. مطالعه انگیزش به روانشناسها کمک میکنه تا بفهمن چی به آدمها (و حتی حیوانات) انرژی میده و اونها رو به سمت اهداف خاصی هدایت میکنه.
خلاصه کلام اینکه: انگیزه = اون نیاز یا خواست اولیه، انگیزش = اون فرایند کلی که ما رو به حرکت درمیاره.
این دو تا هم خیلی به هم نزدیکن، اما یکی نیستن. بیا فرقشون رو روشن کنیم:
مثال: ممکنه به نجوم علاقه داشته باشی، یعنی خوندن درباره ستارهها و سیارهها برات جذابه. ممکنه به آشپزی علاقه داشته باشی، یعنی دیدن برنامههای آشپزی یا امتحان کردن دستورهای جدید برات جالبه.
مثال: علاقه به نجوم داری (Interest). حالا اگه این علاقه اونقدر قوی باشه که باعث بشه بری کتاب بخری، تلسکوپ تهیه کنی، یا تو کلاسهای نجوم ثبتنام کنی، اون موقع میگیم برای یادگیری نجوم «انگیزه» داری (Motivation). ممکنه به آشپزی علاقه داشته باشی، ولی اگه هیچوقت دست به کار نشی و چیزی نپزی، یعنی انگیزهی کافی برای عمل کردن به اون علاقه رو نداری.
علاقه بیشتر شبیه یه حس جاذبه و کشش نسبت به یه موضوعه ("اینو دوست دارم!"، "این برام جالبه!"). اما انگیزه اون نیروی درونی یا بیرونیه که تو رو به حرکت و اقدام وامیداره ("میخوام این کار رو انجام بدم!"، "باید این کار رو بکنم!").
علاقه میتونه یه جرقهی عالی برای ایجاد انگیزه باشه، مخصوصاً انگیزه درونی. وقتی به کاری علاقه داریم، خیلی راحتتر براش انگیزه پیدا میکنیم. اما ممکنه به چیزهای زیادی علاقه داشته باشیم بدون اینکه انگیزهای برای پیگیری جدیشون داشته باشیم.
اینم یه تفاوت مهمه که خیلی وقتها قاطی میشه.
شما نمیتونی بدون انگیزه به سمت هدفت حرکت کنی، و اگه هدفی نداشته باشی، انگیزهات بیجهت و سرگردان میشه. این دو تا کاملاً به هم وابستهان.
داشتن یه هدف روشن و مشخص میتونه خودش باعث ایجاد انگیزه بشه. وقتی دقیقاً میدونی چی میخوای، راحتتر میتونی دلایل و انرژی لازم برای رسیدن بهش رو پیدا کنی. از طرف دیگه، درک اینکه «چرا» داری برای یه هدفی تلاش میکنی (انگیزهات چیه)، کمکت میکنه تا تو روزهای سخت و پرچالش، مسیرت رو گم نکنی و ادامه بدی.
خب، رسیدیم به بخش جذاب ماجرا! چطوری میتونیم این موتور انگیزه رو روشن کنیم و نذاریم خاموش بشه؟ فرقی نمیکنه بخوایم تو خودمون انگیزه ایجاد کنیم یا تو بچهمون، کارمندمون یا دوستمون. این روشها معمولاً جواب میدن:
نگو "میخوام ورزش کنم"، بگو "میخوام این هفته سه روز، هر بار ۳۰ دقیقه پیادهروی کنم". هدف باید مشخص (Specific)، قابل اندازهگیری (Measurable)، دستیافتنی (Achievable)، مرتبط (Relevant) و زمانبندیشده (Time-bound) باشه. وقتی دقیقاً بدونی چی میخوای و چطور بهش برسی، انگیزهات بیشتر میشه.
اینها فقط چند تا ایده بود. مهم اینه که روشهای مختلف رو امتحان کنی و ببینی کدوم برای تو بهتر جواب میده. ایجاد و حفظ انگیزه یه مهارته که با تمرین قویتر میشه.
انگیزه همهجا هست! بیا چند تا مثال واقعی ببینیم تا بهتر حسش کنیم:
مثالهایی از انگیزه در زندگی روزمره:
مثالهایی از انگیزه در محیط کار و کسب و کار:
همونطور که میبینی، تو هر موقعیتی معمولاً ترکیبی از انگیزههای درونی و بیرونی وجود داره. شناخت این انگیزهها، هم در خودمون و هم در دیگران، کمک میکنه تا بتونیم رفتارها رو بهتر درک کنیم و راههای مؤثرتری برای ایجاد شور و اشتیاق پیدا کنیم.
یادمون باشه که انگیزه یه مفهوم پیچیده و چندبعدیه. از نیازهای اولیهمون گرفته تا افکار و باورها و هیجاناتمون، همهچیز دستبهدست هم میده تا اون شعلهی حرکت رو در ما روشن کنه. فهمیدیم که انگیزه میتونه از درونمون بجوشه (درونی) یا تحت تأثیر عوامل بیرونی باشه (بیرونی) و هرکدوم جایگاه و کاربرد خودشون رو دارن.
فرق انگیزه با هیجان، علاقه و هدف رو شناختیم و دیدیم که چطور روانشناسها سعی میکنن این مفهوم رو بهصورت عملیاتی اندازهگیری کنن. با نگاه مارشال ریو به تعامل بین انگیزش و هیجان هم آشنا شدیم. و مهمتر از همه، کلی روش عملی یاد گرفتیم که چطور میتونیم این انگیزه رو در خودمون و دیگران بیدار کنیم و با مثالهای واقعی دیدیم که انگیزه چطور تاروپود زندگی و کار ما رو شکل میده.
انگیزه یه عضلهست که هرچی بیشتر ازش کار بکشی و تمرینش بدی، قویتر میشه. هیچکس همیشه باانگیزه نیست، مهم اینه که بلد باشی چطور تو روزهای سخت دوباره روشنش کنی. خودت رو بشناس، «چرا»های خودت رو پیدا کن، اهداف واضح تعیین کن، قدمهای کوچیک بردار و مهمتر از همه، با خودت مهربون باش. انگیزه مثل کلیدی میمونه که میتونه درِ گنج درونمون رو باز کنه؛ گنجی از تواناییها، استعدادها و پتانسیلهایی که منتظرن تا شکوفا بشن. امیدوارم با استفاده از این کلید، بتونی قفلهای زندگیات رو باز کنی و به سمت رویاهات پرواز کنی!
مقاله قبلی :
از رویا تا هدف گذاری با مدل روبیکان: نقشه راه رسیدن به اهداف
: مقاله بعدی
نظریه خود تعیینگری دسی و رایان: سکان زندگیات را به دست بگیر!